روزانه نویسی
دیروز درحال خواندن کتاب دِزیره بودم. از آنجایی که کتاب خیلی قدیمی بود (در حدی که جلدش چرمی هستش) دوست نداشتم توی کتاب چیزی بنویسم یا زیر جملهای را خط بکشم (البته با کتابهای نو خیلی این کار را میکنم و تا کهنهشان نکنم راضی نمیشوم). خلاصه که یک دفتر برداشتم تا اگر نکتهای بود در آن یادداشت کنم. وقتی دفتر را باز کردم، صفحه دومش آمد.
حدس بزنید چه چیزی در دفتر بود؟
یک صفحه صبحگاهی در ساعت شش و نیم صبح از اولین روز آذر ماه پارسال. نمیدانستم با خواندن آن متن باید میخندیدم یا گریه میکردم. احساس میکردم که خیلی بزرگ شدهام از آن روز تا به حال اما از طرفی خیلی از کارها را تا به امروز انجام میدهم. اینکه احساسات 9 ماه پیشم را جلوی خودم میدیدم، حالم را یکجوری کرده بود.
اما این را گفتم که چی؟
دوباره میخواهم هر روزم را ثبت کنم. میدانید، هر روزه جاهای مختلفی یادداشت میکنم و در فرمهای مختلفی آن روزم را توصیف میکنم اما احساس کردم که که یک آزادنویسی دوصفحهای هم حالم را عوض میکند.
پیشنهاد میکنم هر روز حتی یک خط هم شده، حال و هوای خودتان را بنویسید و بایگانی کنید. بعدها لای دفتر را باز میکنید و میبینید که خیلی از کارهایی که در طول روز انجام میدهید، از خیلی وقت پیش در شما شکل گرفته. آنوقت است که معنای حال دیروز من را خواهید فهمید. نه میتوانی گریه کنی و نه میتوانی بخندی.