روز نوشت
من و تو، درخت و بارون…

من و تو، درخت و بارون…

من باهارم تو زمین

من زمینم تو درخت

من درختم تو باهار-

ناز انگشتای بارونِ تو باغم می‌کنه

میون جنگلا تاقم می‌کنه.

.

تو بزرگی مثِ شب.

اگه مهتاب باشه یا نه

تو بزرگی

مث شب.

.

خود مهتابی تو اصلا، خود مهتابی تو.

تازه، وقتی بره مهتاب و هنوز

شب تنها باید

راه دوری رو بره تا دم دروازه روز-

مثِ شب گود و بزرگی

مثِ شب.

.

تازه، روزم که بیاد

تو تمیزی

مثِ شبنم

مثِ صبح.

.

تو مثِ مخمل ابری

مث بوی علفی

مث اون ململِ مهِ نازکی:

اون ململِ مه

که رو عطرِ علفا، مثل بلاتکلیفی

هاج و واج مونده مردد

میون موندن و رفتن

میون مرگ و حیات.

.

مثِ برفائی تو.

تازه آبم که بشن برفا و عریون بشه کوه

مث اون قله مغرور بلندی

که به ابرای سیاهی و به بادای بدی می‌خندی…

.

من باهارم تو زمین

من زمینم تو درخت

من درختم تو باهار-

ناز انگشتای بارونِ تو باغم می‌کنه

میون جنگلا تاقم می‌کنه.

آیدا در آینه / احمد شاملو

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

error: Content is protected !!