شاهکاری در چشم من
از ابتدای این هفته شروع کرده بودم به بازخوانی کتاب آنشرلی و باید اعتراف کنم این کتاب شاهکاره. البته شاید با معیارهای من است که این کتاب شاهکار بنظرم میآید.
حالا این تیکه از کتاب را بخوانید تا توضیح دهم درباره معیارم:
وقتی متیو به یاد میآورد که هرلحظه ممکن است که برق خوشحالی که در چشمان دخترک است، خاموش شود، طوری احساس گناه میکرد که گویی در انجام یک قتل شرکت دارد، همان احساسی که هنگام کشتن یک بره یا گوساله یا هر موجود بیگناه و کوچک دیگری به او دست میداد.
بنظرم در همین سه خط خواننده توانسته قسمت بزرگی از احساسات یک شخصیت را به ما منتقل کند. درواقع احساس او را تشبیه کرده به خاطرهای در گذشته فرد و در نظر من این کار واقعا خلاقانه است!
.
.
پ.ن: کتاب آنشرلی، اثر لوسی مود مونتگمری، ترجمه الناز بخشی
***
بعد از خواندن این متن:
اجتناب ناپذیر: جملاتی از کوئیلو
[…] شاهکاری در چشم من […]
من این کارتون های قدیمی را خیلی دوست دارم.
چند سال پیش کتاب زنان کوچک را خوانده بودم.
خواندن این جور کتاب ها که راجب خانواده است باعث می شود احساس زنده بودن بکنم.
دقیقا همینطوره. حس زندگی میده.