آینه ذهن
آتش

آتش

   چشمانم را به سمت او سوق دادم. پشت آتش صورتش تکان می‌خورد. صورتش درهم بود و حال خوشی نداشت. 

   عکس‌هایی نبض دستش را تند می‌کردند. جوری نگاهشان می‌کرد که انگار فقط یک مشت کاغذاند. به هرکدام تک نگاهی می‌انداخت و پرتشان می‌کرد توی آتش. آتشی که از گل، خاکستر می‌ساخت.

   عکسی از وسط شروع به خاکستر شدن کرد. با نگاه کردن به آن عکس، حس کردم از وسط خاطره‌ای که برای من نیست، درحال عبور هستم. با اینکه خاطره مال من نبود ولی با هر خاکستری که از آن عکس به درون آتش فرو می‌ریخت، قلبم درد عمیفی را تحمل می‌کرد. دردی که مطمئن بودم هیچ‌وقت به درون قلب او سر نزده بود.    

1 thought on “آتش

    • Author gravatar

      و به همین راحتی خاطره ها میتونن نابود شن :”)
      خیلی قشنگ بود و از اینکه زاویه دیدش انقدر چیز متفاوت و جدیدی بود خیلی لذت بردم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

error: Content is protected !!